این خونه، نسبت به خونه قبلی، شکرخدا هفت هشت تا سروگردن بالاتره.
از جمله این ویژگیها، باغچهی کوچیک و گلخونه ایِ حیاط پشتیه. دوسه تا درختچهی کوچولو هم داخلش کاشتن. تو این یکی دوهفتهای که اومدیم، انقدر کار داشتم که فرصت نکردم درست و حسابی سر بزنم بهش. یکی دو روزه که کشفش کردم، سروته مونو بزنی حیاط پشتی پیدامون میکنی:)
خیلی دنج و دوست داشتنی و باصفاست، گرچه خیلی کوچیک و جمع و جوره :)
قصد کردم اگه خدا بخاد بذرِ سبزی بگیرم و خودمون رو در مصرفِ سبزی به خودکفایی برسونم.
پ.ن: این گلدونِ کوچولو رو زیر درختا پیدا کردم. دودل بودم که بیارمش تو ساختمون یا نه، از یه طرف میگفتم لابد مال مستاجر قبلیه و اینجا سرما میخوره، از یه طرف میگفتم شاید مال صاحبخونه است، اگه بیارمش تو فکر میکنه گلدون رو کف رفتم!
تا اینکه آبجی مریم اومد و گلدونه رو دید و طیِ یه حرکتِ تاکتیکی و گازانبری آوردش تو اتاق، گلدونش رو شست، رو ریشههای لختش خاک ریخت، جاش رو رو اپن باز کرد و گفت: این بچه گناه داره، بیرون هوا سرده سرما میخوره :|
از عجایبِ آبجی مریم اینه که حیوونا و گلها رو مثل بچهی خودش میپنداره و مثل یه انسانِ ذی شعور باهاشون برخورد میکنه :| بچگیامون یادمه همیشه خروسشو میگرفت و روسری سرش میکرد!! الان هم در آستانهی سی و چند سالگی همون فرمون داره میره جلو...